درباره ما
بنده اهل روستای کولاک محله بخش کومله از توابع شهرستان لنگرود هستم ، خوشبختی ما این است که منزل پدری ما در کنار منزل یکی از نوادر روزگار و انسانی بزرگ و عارف و شجاع و ایثارگر ، سردار همیشه قهرمان شهید حسین املاکی قرار داشت. و این یکی عنایت های خاص خدا برای ما بود که این بزرگوار را ملاقات و مدتی با او زیستیم و این عنایت خدا،برکات معنوی زیادی برای ما داشت و دارد. روحش شاد.*** این وبلاگ را به امید شادی روح شهید بزرگوار سردار شهید حاج حسین املاکی بنا نهادم و اگر کسی از ایشان خاطره و یا عکسی دارد می تواند در وبلاگ قرار دهد. در صورت تماس در خدمت شما هستم. علی(قاسم) صفرپناه 09112435891 لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
|
روز نهم فروردین 1367بود. شب قبل ازآن در ارتفاع بانی بنوک که زیر ارتفاعات سورن در حد فاصل بین شهر سید صادق و خرمال عراق واقع شده بود ، عملیات کرده بودیم . متأسفانه ساعت چهارونیم صبح شهید محمد اصغری خواه بر اثر ترکش خمپاره شهید شد .من حالا پس از شهادت اصغری خواه فرماندهی گردان کمیل را به عهده گرفته بودم ، پیکر مطهرش را در یک جان پناه گذاشتیم و رفتیم تا سری به گروهان عمار بزنیم . ساعت حدود ده تا ده و نیم صبح بود که شهید املاکی به اتفاق آقای سیف الله طهماسبی ،یوسف پسندیده و یک سرباز بی سیم چی آمدند در محدوده ی گردان ما یعنی در ارتفاع بانی بنوک ، و می خواستند به گردان حضرت رسول (ص) هم که فرماندهی آن را دکتر محمد مهدی باغبانی به عهده داشت سر بزنند. شرحی از عملیات و مشکلات مان را خدمت ایشان گفتم. از شهادت اصغری خواه بسیار ناراحت و غمگین بودند.پرسیدند که پیکر محمد کجاست؟ راه افتادیم تا برویم پیکر شهید اصغری خواه را ببینیم. در این مسیر تا حدود صد متری اجساد شهدای بزگوار دیگری هم آرام گرفته بودند. مثل شهید داود حیدری ، فرمانده ی گروهان سوم(خیبر)از گردان کمیل. شهید املاکی به پیکرمطهر هر شهیدی که می رسید ادای احترام می کرد و فاتحه ای می خواند. به شهید حیدری عنایت خاصی کرد . در همین هنگام عراقی ها شدیدا گلوله باران می کردند. لازم است ذکر کنم که پیکر اکثر شهدا در کانال های حفر شده توسط عراقی ها آرام گرفته بودند. چند شهید هم از جمله علی قویدل و یعقوب سیاری شب قبل در میدان مین افتاده بودند.مسیر را ادامه دادیم و یادم هست که شهید املاکی برای هیچ خمپاره ای سر خم نمی کرد تارسیدیم بالای سر جنازه ی شهید اصغری خواه ، آن دو خیلی باهم رفیق و صمیمی بودند.شهید املاکی در کنار پیکرشهید محمد اصغری خواه شروع به ناله و زاری کرده و با او درد دل کرد.من تا آن زمان گریه ی شهید املاکی را ندیده بودم. بعد از لحظاتی به همراه سایر رزمندگان زیر بغل ایشان را گرفتیم و بردیم در جان پناه کوچکی که داشتیم . از شرایط و مشکلات ما مختصرا سؤالاتی پرسیدند. ما هم جواب دادیم که نه آب داریم و نه غذا. تعداد زیادی هم شهید و مجروح دادیم. پس از آن شهید املاکی بر روی سبزه هایی که در کنار جان پناه ما روییده بود دراز کشیده و نیم ساعت مانده تا اذان ظهر را خوابیدند.دقیقا یادم هست که دست شان را زیر سر گذاشته و چفیه اش را هم روی صورت انداخته بودند. وقتی بیدار شدند صورت شان کاملا گل انداخته بود که نمی دانم به علت تابش اشعه ی آفتاب بود یا چیز دیگری. بعد از بیدار شدن از خواب ، چون آب نبود تیمم کردند و نمازشان را خواندند. البته همه ما هم همین طور آماده ی نماز شدیم ولی چون فضای کافی نبود ، به جماعت نخواندیم. ایشان سپس با ما خداحافظی کرده و قول دادند که وقتی به مقر فرماندهی لشکر برگشتند در خصوص حل مشکلات ما تصمیم گیری کنند. ضمنأ قرار بود در بین راه سری هم به گردان حضرت رسول(ص)بزنند ، اما آتش بعثی ها بسیار شدید بود. لذا کمتر از یک ربع ساعت از رفتن آنها نگذشته بود که ناگهان متوجه شدم در بی سیم های لشکر همهمه ای شد و مدام نام املاکی برده می شد. حاج آقا عبداللهی فرمانده لشکر روی خط آمده و با رمز از من پرسیدند املاکی پیش شماست؟ من جواب دادم خیر دقایقی است از پیش ما رفته اند. آقای عبداللهی دستور دادندکه اطراف تان را دنبال شهید املاکی بگردید. من هم سریع تعدادی از رزمندگان را مأمور کردم که دنبال ایشان بگردند، اما تلاش های مان بی نتیجه بود و اثری از ایشان نیافتند. البته شدت آتش بار دشمن به ویژه گلوله باران شیمیایی هم مزید به علت شد که امکان جست جو را سخت تر شود. خلاصه در کمال ناباوری و ناراحتی بعد ازظهر متوجه شدیم که ایشان هم شهید شده اند. برایم جالب و سؤال برانگیز بوده که چرا شهید حسین املاکی در آن بحبوحه ی جنگ و گلوله باران شیمیایی و مشکلات فراوان نیم ساعتی را به راحتی خوابیدند و یا برخلاف رویه ی جاری که وقتی یک جانشین لشکر از گردانی سرکشی می کرد سؤالات متعددی می پرسید چرا سردار شهید املاکی به پرسیدن چند سؤال محدود از ما بسنده کردند؟! روحش شاد
کتاب: برای مرگ دست تکان دادم سردار محمدعلی حق بین
نویسنده علی صفرپناه در دوشنبه 92/8/27 | نظر
اون شب ، طور دیگه ای بود. رو کرد به من و گفت: “بیا بیرون سنگر زیر نور ماه بخوابیم.” وقتی دراز کشیدیم گفت: “اسارت در این موقعیت(که فکر می کردیم به پیروزی نزدیک هستیم) خیلی سخته، آدم باید صبر و تحملش خیلی بالا باشه. “اون شب نفهمیدم چرا بحث رو به اینجا کشاند.” وقتی فردا شب دستام تو دستای عراقی ها بود، تمام مدت داشتم به حرف های حسین فکر می کردم. نویسنده علی صفرپناه در پنج شنبه 92/8/16 | نظر
تیربارچی دشمن همینطور بهترین رفقای مارو شهید می کرد. عده ای مأمور خاموش کردن تیربار شدن. خیلی طول نکشید که آتش دشمن خاموش شد. وقتی برمی گشتیم بین اسرا تیربارچی رو دیدیم. با چند تا از بچه ها از بقیه اسرا جداش کردیم ، تصمیم داشتیم انتقام رفقای شهیدمون رو بگیریم.شهید حسین املاکی که متوجه فکر ما شده بود به سمت ما آمد و گفت: “تا لحظاتی قبل، این فرد دشمن بود و کشتن او واجب بود ولی حالا اسیر شماست و با اسیر باید مدارا کرد . نویسنده علی صفرپناه در پنج شنبه 92/8/16 | نظر
پس از شرکت در عملیات کربلای 2 و کربلای 4، نوبت به حضور در بزرگترین نبرد خاورمیانه رسید، عملیاتی که طی آن ماشین عظیم جنگی عراق تا مرز انهدام کامل پیش رفت و سپاهیان اسلام قدرت شگفت آوری از خود به نمایش گذاشتند. در این عملیات حسین با حفظ سمت، فرماندهی محور عملیاتی را در جزیره بوارین عهده دار شد. با شروع محور دوم عملیات در شب ششم نبرد، ماموریت قرارگاه نجف که لشگر قدس را نیز تحت امر خود داشت، آغاز گردید. شهید املاکی نیروهای تحت امر خود را از خاکریزی که در امتداد چهار راه امام رضا علیه السلام (شهدا) زده شده بود به سمت نهر خین حرکت داد و شبانه از میان خاکریزهای پر پیچ و انبوه موانع مصنوعی عراق گذراند و پس از عبور از نهر خین وارد جزیره بوارین گردید. این جزیره استراتژیک از اهمیت بسیار بالایی برای عراق برخوردار بود، به همین جهت مقاومت سرسختانه دشمن، پاکسازی کامل این جزیره را دو روز به تاخیر انداخت، اما سرانجام لشگر قدس با هدایت حسین و مقاومت و پیکار چشمگیر و خارق العاده ای که از خود نشان داد، جزیره بوارین را کاملا تحت اختیار خود در آورد و تحسین همگان را برانگیخت. نکته شنیدنی آن است که حسین بدون تامل لشگر را به سمت شهر نظامی شده دوئیجی حرکت داد و در برابر حیرت همگان خط دوئیجی را شکسته و وارد این شهر گردید، درحالی که یگان های عمل کنند دیگر به دلیل درگیری شدید با نیروهای بعثی زمین گیر شده و موفق نشده بودند، خود را به دوئیجی برسانند. در چنین وضعیتی فرمانده کل سپاه برادر محسن رضایی خود بی سیم را در دست گرفت و با حسین املاکی به گفتگو پرداخت. حسین جان، گازشو گرفتی همین طور میری جلو؟ کی به شما گفته بود سرتان را بیندازید پایین و همین طور بروید تو دوئیجی… سفره خیلی رنگین بود دلم نیامد ناخنک نزنم… بچه های دیگه هنوز زمین گیر هستند، الانه که تو محاصره بیفتید، مورد منتفی است، با حد اکثر سرعت آنجا را تخلیه کنید. امر، امر شماست… یا علی… تا کربلا هنوز خیلی راه داریم اخوی، الله اکبر جانم فدای رهبر… در همین عملیات حسین از ناحیه فک زخمی عمیق برداشت و مدتی در بیمارستان بستری گردید. پس از مدت کوتاهی مجدداً به سوی جبهه های نبرد شتافت.
نویسنده علی صفرپناه در پنج شنبه 92/8/16 | نظر
طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم Web Template By : Samentheme.ir |