درباره ما
بنده اهل روستای کولاک محله بخش کومله از توابع شهرستان لنگرود هستم ، خوشبختی ما این است که منزل پدری ما در کنار منزل یکی از نوادر روزگار و انسانی بزرگ و عارف و شجاع و ایثارگر ، سردار همیشه قهرمان شهید حسین املاکی قرار داشت. و این یکی عنایت های خاص خدا برای ما بود که این بزرگوار را ملاقات و مدتی با او زیستیم و این عنایت خدا،برکات معنوی زیادی برای ما داشت و دارد. روحش شاد.*** این وبلاگ را به امید شادی روح شهید بزرگوار سردار شهید حاج حسین املاکی بنا نهادم و اگر کسی از ایشان خاطره و یا عکسی دارد می تواند در وبلاگ قرار دهد. در صورت تماس در خدمت شما هستم. علی(قاسم) صفرپناه 09112435891 لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
|
تازه به لشکر مان آمده بود ولی با آنکه تازه وارد بود زود نظر همه را به خود جلب کرد ، بااینکه اهل و ساکن لنگرود بود و ما مازندرانی ، و از لحاظ جغرافیایی تفاوت و فاصله زیادی داشتیم با اینهمه ، همه او را دوست داشتیم و چون نگیی در خود جای می دادیم. همیشه متبسم و با وقار بود و قد و قامت خوبی داشت ، ذره ای تکبر در او دیده نمی شد همه او را از خود و خود را از او می دانستند ، در دوره آموزش اطلاعات هم ، نظر همه ی مسئولین را به (تصمیم و تدبیر) خود متوجه کرده بود. در منطقه مؤسیسان به سر می بردیم ، شبی مسئول اطلاعات لشکر آمد به مقر ما و بعد از نماز مغرب و عشاء در جمع نیروهای تیپ صحبت کرد و در بین صحبت گفت: برادران از امروز برادر املاکی مسئول اطلاعات عملیات لشکر معرفی می شود. اطاعت از او و همکاری صمیمانه با او ... هنوز صحبت فرمانده تمام نشده بود که حسین آقا مات شده بود از جایش بلند شد و گفت : برادر ... من خود را لایق این مسئولیت نمی دانم همانطوریکه بارها گفته ام ، هستند کسانی که از من قوی تر و لایق ترند .سابقه آنها در تیپ هم از بنده بیشتر است در ضمن خوب بود قبل از بیان این مطلب در جمع ، بنده را در جریان کار می گذاشتید ! فرمانده گفت: بارها سعی کردیم که شما را قانع کنیم اما نشد لذا تصمیم گرفتیم با توجه به توانایی و سوابق و عملکرد و... به شما تکلیف کنیم که این مسئولیت را بپذیرید و این بود وقتی که آقا حسین کلمه تکلیف را شنید، سر جایش نشست و سرش را به زانو گرفت و بعد از دقایقی بلند شد و خطاب به برادران حاضر در جلسه گفت: برادران من برای ادای تکلیف به جبهه آمده ام و به همین خاطر نیت کرده ام که هر چه فرماندهان تکلیف کردند عمل کنم. در حالی که اشک دور چشمانش حلقه زده بود گفت: من برادر شما هستم . من کوچک شما هستم و من مسئول شما نیستم .هرگز مرا به نام فرمانده صدا نزنید. سردار کمیل کهنسال(همرزم شهید)
نویسنده علی صفرپناه در شنبه 91/12/19 | نظر
طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم Web Template By : Samentheme.ir |