سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

بنده اهل روستای کولاک محله بخش کومله از توابع شهرستان لنگرود هستم ، خوشبختی ما این است که منزل پدری ما در کنار منزل یکی از نوادر روزگار و انسانی بزرگ و عارف و شجاع و ایثارگر ، سردار همیشه قهرمان شهید حسین املاکی قرار داشت. و این یکی عنایت های خاص خدا برای ما بود که این بزرگوار را ملاقات و مدتی با او زیستیم و این عنایت خدا،برکات معنوی زیادی برای ما داشت و دارد. روحش شاد.*** این وبلاگ را به امید شادی روح شهید بزرگوار سردار شهید حاج حسین املاکی بنا نهادم و اگر کسی از ایشان خاطره و یا عکسی دارد می تواند در وبلاگ قرار دهد. در صورت تماس در خدمت شما هستم. علی(قاسم) صفرپناه 09112435891
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
تعداد بازدیدکنندگان :
تعداد افراد آنلاین :
مرکز آموزش ایرانیان
مطالب اخیر وبگاه

 

او تمام قد ایستاده بود ، و ما را نگاه می کرد 




یکی ازشب ها قبل از عملیات والفجر 10 ، در اطراف ارتفاعات گرده رش برای شناسایی رفته بودیم . به همراه سردار شهید حسین املاکی و شهید جمشید کلانتری بود . چند نفر از ما را برده بودندکه منطقه را نشان بدهند من فرمانده ی دسته ضربت گردان حضرت رسول (ص) بودم.

آن شب که ما حرکت کردیم ، فکر می کنم ساعت 2 یا 3 نیمه شب بود.خیلی جلو رفتیم.هربار که می رفتیم ، شهید املاکی یک لحظه می ماند .

قبل از اینکه ما شناسایی برویم ، به ما می گفت که کجا قرار است برویم .می گفت : « فلان جا ، تا به یک شهرک نظامی ، شما را باید ببرم و منطقه را به شما نشان بدهم .رفتیم.به یک جایی رسیدیم که زیر تپه ای بود .بالای تپه دوشکاچی عراقی بود .من اصلاً تصور نمی کردم که حتی مارا تا آن جا هم ببرد.

واقعاً می ترسیدم وقتی که زیر آن تپه بودیم یادم می آید که شهید املاکی روی زمین نوشت : « این تپه همون جایی که من قبلاً گفته بودم بالاش یک دوشکاچیه .» من وقتی شنیدم که تا آنجا آمدیم، گفتم : « عجب جایی مرا آوردی ! »واقعاً در این فکر بودم که الان ما ازبین می رویم .در واقع ما از کمین عراقی ها هم رد شده بودیم .

قلب دشمن بودیم.این جا که رسیدیم ، منطقه را برای ما توجیه کرد و سعی می کرد که در کمال سکوت با اوضاع و احوال منطقه آشنا بشویم.

یکی از این شب ها یک نفر از بچه هایی که همراه ما بود پایش به سیم تله منور برخورد می کند .منطقه وقتی کاملاً روشن شد هرکدام از ماباید  به یک طریقی فرار می کردیم تا در واقع از دید دشمن محفوظ بمانیم.عراقی ها آن شب ما را با گلوله خمپاره دنبال می کردند .به طوری که ما را یا زنده یا مجروح بتوانند بگیرند .دقایقی بعد به سمت کمین خودمان آمدیم و یکدیگر را دیدیم ، حسین املاکی تمام قد ایستاده و نگاه مان می کند.

انگار که از یک مجلس یا جلسه ای بیرون آمده باشد.ولی تمام بدن من و همراهان من گل و لای و خاک بود می خواهم آن شجاعت حسین را برسانم . الان که دارم تعریف می کنم که دشمن با گلوله خمپاره ما را تعقیب کرد.گفتن این حرف ها خیلی ساده است.

آدم باید آن لحظه را ببیند .شاید آن شب تا رسیدن به عقب حدود 20 دقیقه ای طول کشید .در آن 20 دقیقه من آن قدر افتادم و بلند شدم که تمام بدنم کثیف شده بود.همراهان دیگر ، هم همین طوری بودند اما حسین املاکی بدون این که ذره ای خاک روی لباسش بنشیند همچنان تمام قد ایستاده بود و ما را نگاه می کرد.

همرزم شهید

آزاده وجانباز70درصداسماعیل یکتایی لنگرودی

کتاب سماع سرخ صفحه148و149

 




نویسنده علی صفرپناه در سه شنبه 94/1/11 | نظر

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir