سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

بنده اهل روستای کولاک محله بخش کومله از توابع شهرستان لنگرود هستم ، خوشبختی ما این است که منزل پدری ما در کنار منزل یکی از نوادر روزگار و انسانی بزرگ و عارف و شجاع و ایثارگر ، سردار همیشه قهرمان شهید حسین املاکی قرار داشت. و این یکی عنایت های خاص خدا برای ما بود که این بزرگوار را ملاقات و مدتی با او زیستیم و این عنایت خدا،برکات معنوی زیادی برای ما داشت و دارد. روحش شاد.*** این وبلاگ را به امید شادی روح شهید بزرگوار سردار شهید حاج حسین املاکی بنا نهادم و اگر کسی از ایشان خاطره و یا عکسی دارد می تواند در وبلاگ قرار دهد. در صورت تماس در خدمت شما هستم. علی(قاسم) صفرپناه 09112435891
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
تعداد بازدیدکنندگان :
تعداد افراد آنلاین :
مرکز آموزش ایرانیان
مطالب اخیر وبگاه

 

یک شب سلمان پسرمان بیمار شد او را بغل کردم و حسین آقا هم دخترها را بغل کرده بود آمدیم روپله دیدم آستین بچه ها را پایین کشید فهمیدم ایشان میل ندارد از ماشین سپاه استفاده کنند ، گفتم حسین آقا عیب نداره ماشین را روشن کن فردا برو سپاه پولش را بده ، گفت مال بابام که نیست بردارم ، رفت و برگشت و تاکسی گیرمان نیامد ، پیاده رفتیم بیمارستان.

خواهر زهرا سحری (همسر شهید)




نویسنده علی صفرپناه در یکشنبه 92/3/12 | نظر

 

بنا بود که ما یک اسیر از دشمن بگیریم تا بدانیم دشمن پی برده که منطقه عملیاتی ما در منطقه چزابه هست یا نه.خلاصه چند تیم را سازماندهی کردند بچه ها می رفتند هوا هم خیلی سرد بود موفق نمی شدند، قرار شد من وحسین برویم اسیر بگیریم، عراقی ها متوجه حضور ما شده بودند و مدام تیراندازی می کردند، خمپاره می زدند دو نفر عراقی از میدان مین بیرون آمدند در حفره ای مستقر شدند ، به حسین آقا گفتم مثلا ما می خواهیم اینها را بگیریم با خنده گفت آره برای همین کار آمدیم . گفت موقع تعویض یکی می رود دیگر نیروها را صدا می زند ما اون یکی را می گیریم. از شانس بد ما آنها با خودشان تلفن صحرایی آورده بودند زنگ زدند ، من به حسین آقا گفتم تو با این جثه و قیافه یکی از عراقی ها را مثلا می گرفتی و دستبند می زدی من چه کار می کردم ، با خنده گفت هیچی آن یکی عراقی تو را با خودش می برد و ما با عراقی ها برابر می شدیم.

این حالات حسین ، روحیه ی مضاعفی بود برای ما.

سردار قاسم شافعی(همرزم شهید)




نویسنده علی صفرپناه در یکشنبه 92/3/12 | نظر

 

اواخر جنگ قبل از عملیات والفجر 10 روی تپه ای نشسته بودیم ، رو به حسین آقا گفتم : جنگ اگر تمام بشود و شما شهید نشوید بعد از جنگ چه کار می کنید حسین آقا سرش را پایین انداخت و کمی مکث کرد ، سپس سرش را بلند کرد ، دیدم در چشم هایش اشک جمع شد وبه من گفت : من شهید می شوم حتما شهید می شوم ، شهادت من انشاء الله نزدیک است.

برادر مصطفی زبردست(همرزم شهید)




نویسنده علی صفرپناه در یکشنبه 92/3/12 | نظر

 

نیمه های شب ، هوا سرد بود بیدار شدم دیدم حسین آقا پتویی روی سرش انداخته و نماز می خواند ، کسی که در طول روز یکسره کار و تلاش می کرد و آن شب نیز تا نیمه های شب با هم جلسه داشتیم گزارش تیم های شناسایی را به من داد. یکی دو ساعت استراحت کرد بعد هم بلند شد به نماز شب ایستاد ، این نشان می دهد انسان تا عاشق نباشد آمادگی چنین کاری را ندارد.

سردارحسین همدانی( همرزم شهید)




نویسنده علی صفرپناه در شنبه 92/3/11 | نظر

 

در عملیات کربلای پنج و من جانشین گردان حمزه سید الشهداء بودم چون سر ستون گردان بودم و جلوی ما بچه های اطلاعات عملیات بودند حجم آتش دشمن بحدی بود که یک لحظه قطع نمی شد تیر مستقیم از هر طرف ، آتش توپخانه و خمپاره بحدی بود که واقعا نمی شد یک لحظه سرپا ایستاد. در این میان تنها کسی که سرپا بود و بچه را زیر آتش هدایت می کرد حسین املاکی بود. او به مثابه دیوار یک قلعه به مثابه یک کوه برای ما بود و ما خود را در پناه او می دیدیم در طوفان آتش وحشتناک کربلای پنج حسین برای ما یک سنگر بود.

سردار محمدعبدالله پور(همرزم شهید)




نویسنده علی صفرپناه در شنبه 92/3/11 | نظر
<      1   2   3   4   5      >

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir