سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

بنده اهل روستای کولاک محله بخش کومله از توابع شهرستان لنگرود هستم ، خوشبختی ما این است که منزل پدری ما در کنار منزل یکی از نوادر روزگار و انسانی بزرگ و عارف و شجاع و ایثارگر ، سردار همیشه قهرمان شهید حسین املاکی قرار داشت. و این یکی عنایت های خاص خدا برای ما بود که این بزرگوار را ملاقات و مدتی با او زیستیم و این عنایت خدا،برکات معنوی زیادی برای ما داشت و دارد. روحش شاد.*** این وبلاگ را به امید شادی روح شهید بزرگوار سردار شهید حاج حسین املاکی بنا نهادم و اگر کسی از ایشان خاطره و یا عکسی دارد می تواند در وبلاگ قرار دهد. در صورت تماس در خدمت شما هستم. علی(قاسم) صفرپناه 09112435891
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
تعداد بازدیدکنندگان :
تعداد افراد آنلاین :
مرکز آموزش ایرانیان
مطالب اخیر وبگاه

 

حسین آقا علمدار لشکر قدس است ، تکیه گاه بچه های بسیجی است . در رشادت و شهامت و شجاعت نمونه است ، او جنگجوی دلاور و سلحشور و بی باک است. او که جلوی ما حرکت می کند من احساس می کنم جلودار من موسی کلیم الله ، عیسی روح الله ، ابراهیم خلیل الله است. با اطمینان پشت سرش حرکت می کنم حسین آقا که است هیچ مشکلی به چشم نمی آید. بحول قوه الهی این لشکر جز لشکر های خط شکن خواهد بود.

سردارشهید  محمود قلی پور(همزرم شهید)




نویسنده علی صفرپناه در پنج شنبه 92/3/9 | نظر

 

  1-او با اینکه فرزند دریا بود و در نهالستان بهار نارنج رشد و نمو پیدا کرده بود ولی بسیار با صلابت و شجاع بود روحیه لطیف ولی مثل کوه استوار،مهربان و صبور ودر قدمش شیوه بندگی را به ما می آموخت.

آب و هوای خشن خوزستان تفاوت بسیار با هوای بهاری گیلان داشت اما برای او خوزستان بهشت خدا بود ، وجب به وجب خاکش سجده گاه عشاق خدا بود ، با آن خاک انس داشت زمانی که او در لشکر 25 کربلا در واحد اطلاعات عملیلت بود خدمات شایانی به جنگ کرد.

2- من هیچگاه شناسایی های او را در منطقه عملیاتی خیبر ، چزابه ، چیلات و غیره را فراموش نمی کنم بسیار تیز و دارای هوش نظامی ، حرکات دشمن را پیش بینی می کرد ، من کمتر دیدم در بین بچه های گیلان کسی در شجاعت به پای سردار حسین املاکی برسد ، متاسفانه ما تاکنون نتوانستیم حقش را ادا کنیم و او را خوب به نسل امروز بشناسانیم ، چه الگویی بهتر ، شجاعتر و با صفا تر و پاکتر از حسین املاکی.

3- او حقش شهادت بود ، مگر می شود انسانی هشت سال مستمر در جنگ و جهاد با کفار باشد ، عاشقانه هم تلاش کند و برای اینکه قلب امام شاد کند از هیچ کس و هیچ چیز نترسد ،خدا میداند صدها شب به دل دشمن می زد و برای شناسایی وضعیت دشمن بارها و بارها در شب های شناسایی دشمن را دور میزد ، وجب به وجب مقر دشمن را شناسایی میکرد بعضا گزارش شناسایی او را به قرارگاه می دادم آنها باور نمی کردند که او اینگونه وضعیت دشمن را از نزدیک بررسی کرده باشد، مگر میشود خداوند این تلاشهای او را بی جواب بگذارد.

4- حسینی که مرغ دلش هوای عالم علوی کرده بود این اواخر می دیدیم که او به یک جرعه از جام معشوق مست شده و به او دل باخته بود ، شهادت حق او بود ومن یقین دارم او در کنار زین الدین ، باکری ،حاج احمد کاظمی ،حاج همت ، سر سفره حضرت سید شهداء نشسته است ، امیدوارم فردای قیامت از ما نیز دستگیری نماید.

سردار مرتضی قربانی (همرزم شهید)

 




نویسنده علی صفرپناه در پنج شنبه 92/3/9 | نظر

 

برای شناسایی دم غروب حرکت کردیم و به آب زدیم ، ساعت حدود سه یا چهار و نیم صبح به جایی رسیدیم که آب روی سینه مان آمده بود ، به حسین آقا گفتم : ما هر چه جلوتر می رویم آب گرفتگی بیشتر می شود بیاییم برگردیم و جاهایی که باتلاقی است بمانیم و صبح دوربین بیاندازیم ببینیم چه خبره؟ حسین آقا با پیشنهاد من موافقت کرد وبه باتلاقی که نزدیکی ما بود رفتیم و ما نمی دانستیم چقدر با ایرانیها و چقدر با عراقیها فاصله داریم؟ باد بسیار سردی می وزید. یک کیسه خواب و یک کنسرو داشتیم. کیسه خواب را باز کردیم من وحسین پاهامان را داخل کیسه خواب کردیم و همدیگر را بغل کردیم ، در آن دشت بدنمان خیس بود و زیر پاهایمان نیز گل بود ، دراز کشیدیم و خوابیدیم ، نزدیک های نماز صبح متوجه شدیم صد تا صدو پنجاه متر با عراقی ها فاصله داریم و به همان حالت تا اذان مغرب دراز کشیدیم ، خیلی گرسنه بودیم در حالیکه به بغل دراز کشیده بودیم ، حسین کنسرو را نگه می داشت ومن با فشنگ مشت می زدم وبعد من نگه می داشتم حسین مشت می زد و توانستیم به اندازه دو تا سر فشنگ کنسرو را بازکنیم ، همه انگشتانمان خونی شده بود . آن روز را با آن مرارت و سختی طی کردیم و جاده را شهید املاکی شناسایی کرد ودر شب همه مواضع عراقی ها را بررسی کرد و بعد برگشتیم و حاصل شناسایی های شهید املاکی در همان مقاطع جاده شهید همت شد. 

سردار کمیل کهنسال (همرزم شهید)    

 

 

 




نویسنده علی صفرپناه در دوشنبه 92/3/6 | نظر

 

بعد ازظهر از اهواز حرکت کردیم تا بعد از اذان صبح به قم برسیم ، زمستان بود و قطارهایی که در اختیار بچه های جنگ قرار می دادند ، قطارهای خوبی نبود. پنج نفر در یک کوپه بودیم ، یک خانم و آقا کوپه نداشتند و بیرون ایستاده بودند ،شهید املاکی پیشنهاد داد که دو نفر از ما بیرون برویم و آن خانم و آقا داخل کوپه بیایند ، خانم مانتویی و باردار بود و در راهرو مشکل داشت ، هیچ کس در آن سرما جایش را به کسی نمی داد، ایشان و یکی دیگر از بچه ها خارج شدند و خانم و آقا داخل آمدند، مدتی که گذشت خانم احساس ناراحتی کرد ، حسین گفت: اگر صلاح می دانید همه از کوپه خارج شوید تا آنها راحت باشند. بالاخره همه بچه ها بیرون آمدند و وقتی خواستیم خارج شویم گفتیم: شما اینجا راحت باشید، دوستانمان داخل کوپه جا دارند و ما پیش آنها می رویم . ما بیرون آمدیم و توی راهرو روزنامه گذاشتیم و خوابیدیم. گویا نیمه های شب بود که آنها بیرون آمده و ما را دیده بودند ، صبح که شد نماز خواندیم و صبحانه خوردیم و بعد به داخل کوپه برگشتیم . آنها با کنایه گفتند: دیشب پیش دوستانتان راحت بودید؟و چشم های خانم پر از اشک شد و گفت: از پاسدارها شنیده بودم ، اما نمیدانم امام خمینی(ره) شما را از کجا پیدا کرد که این لباس پاسداری را به تن شما پوشاند؟! الحق که شما پاسدار هستید ، الحق که شما رزمنده اید. در این ماجرا شهید املاکی مهمترین نقش را ایفا کرده بود.

سردارعلی اکبرنژاد(همرزم شهید)

 




نویسنده علی صفرپناه در دوشنبه 92/3/6 | نظر

 

او بچه درس خوانی بود و از لحاظ درس و کارهای خوب در بین همکلاسیهایش پیش غراول  همه بچه ها بود، او برای رفتن به جبهه از من کسب تکلیف کرد ، من گفتم خودتان باید تشخیص دهید! هر دو حالت برای شما وجود دارد هم می توانید به تحصیلتان ادامه بدهید و هم می توانید برای دفاع از وطنتان بروید. وایشان راه دوم را انتخاب کردند واز سپاه لنگرود به منطقه اعزام شدند.

 دکتر تدریسی(معلم شهید)




نویسنده علی صفرپناه در دوشنبه 92/3/6 | نظر
<      1   2   3   4   5      >

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir